تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

تیارا گلی

هورا................

هورررااااااااااااا بالاخره داری منو از غصه بیرون میاری وچند قدمی راه میری .چند قدم بین من وبابایی قدم بر میداری و بعد هم خودتو میزنی زمین و میگی آخ . الهی فدات بشم خیلی خوشحالم .امیدوارم قدمهای بزرگی توی زندگیت بر داری وهمیشه موفق و سلامت باشی .  این روزها خیلی بامزه تر شدی .تقریبا تمام کلمات به خوبی ادا میکنی و ماشاءاله حرف زدنت خیلی خوبه قربونت برم . ...
25 ارديبهشت 1391

اندر احوالات اخیر تیارا گلی

تیارا جونم چند وقتیه که درست وحسابی برات ننوشتم  آخه 14 اردیبهشت عروسی مهیار بود و از چند روز قبلش تا چند روز بعد از عروسی درگیر کارهای عروسی بودیم .خدا را شکر خیلی خوب بود وخوش گذشت هرچند شب عروسی شما به دلیل درآوردن دندان 15 و16 بیقرار بودی .اصلا لباس عروستو نپوشیدی و درست وحسابی ازت عکس ندارم اما چند تا عکس از حنابندون دارم که واست میذارم .   عکس حنابندون  عمو مهیار این هم پاتختی که هنوز بیقرار بودی ...
25 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم : به تو سلام می کنم   تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود و برای تو مینویسم ... برای تو که معنای ایثار و عشقی شاید تا دو پیش نمیتوانستم این تک واژه ی زیبا را درک کنم و آنچنان که شایسته توست  سپاست گویم ، ولی اکنون که خود نیز مادر شده ام میتوانم گوشه ای از زحمات بیکرانت را لمس کنم ...
23 ارديبهشت 1391

تیارا وپارمیدا جون

این عکس تیارا وپارمیدا (نوه عموی بابای تیارا) است که علاقه زیادی به بوسیدن همدیگه داشتند .پارمیدا جون 3 ماه از تیارا بزرگتره.   این هم یکی دیگه این هم تیارافضول در اتاق پارمیدا ودر حال غر زدن ...
4 ارديبهشت 1391

16 ماه ونیمگیت مبارک عسلم

  عزیز دلم ،نفسم ، زندگیم 16 ماه و 15 روزه که زندگی ما را متحول کردی . قشنگ تری ن بهونه زندگیم امیدوارم بتوانم مادری آنچه لایق وشایسته وجود پاکت است برایت باشم .دوستت دارم واز خدا فقط سلامتی و کامیابی ات را میخواهم.   تیارای قشنگ من این روزها خیلی شیرین تر از قبل شدی و هر جا میریم جای خودتو توی دل همه باز میکنی .ف به همه خانوما که میگی خاله ، به آقایون هم عمو الهی فدای اون زبونت بشم که خیلی شیرین زبونی و اصوات همه حیوونا را که خیلی وقته بلدی و حیوونا را میشناسی . از خونه مادر که طبقه اول نگاه بالا میکنی و صدای عمه ودایی میزنی .به النا هم میگی آجی . هر کلمه ای بگیم فوری تکرار میکنی بهت میگم طوطی شدی میگی طوطی ل...
4 ارديبهشت 1391

تولد آرشام.......

١ اردیبهشت ،جمعه خونه مامان آذر اینا بودیم که مامان آذر وبابا هدایت تصمیم گرفتند برن خونه دایی امیر  .چون اون روز تولد آرشام بود ما هم یک کیک براش خریدیم ورفتیم خونشون و چند تا عکس از شما سه تا وروجک گرفتیم . آرشام (پسر دایی امیر) یک پسر خوشکل 5 ساله شد که ماشاءاله از شیطونی هاش هر چی بگم کم گفتم البته این هم بگم که خیلی خیلی خیلی مهربونه . این هم عکسای اون روز که خیلی مختصربود.... ...
4 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد